ماهیت نظام آمریكا، ماهیتی است كه بر غصب، كشتار، منفعتطلبی كاسبكارانه، زورگویی و بیعدالتی شكل گرفته است. فرآیند چنین نظامی غیرقابل اطمینان بودن، پیمانشكنی و سلطه است. برای شناخت ماهیت نظام آمریكا ابتدا به تاریخچه تاسیس و سپس ابعاد ماهوی آن میپردازیم.
تأسیس دولت
یك قرن پس از آنكه كریستف كلمب[1] قارهی آمریكا را كشف كرد، سیل مهاجران اروپایی به طرف آمریكا آغاز شد. انگیزهی اصلی این مهاجرت طمعورزی مردم اروپا بود كه به دنبال منافع مادّی و خصوصاً كشف طلا بودند؛ زیرا درآن زمان، اروپا مصادف با حاكمیت اندیشهی اقتصاد سوداگری یا مركانتیلیسم (Mercantilisme) بود كه طلا شاخص اصلی ثروت محسوب میشد.
خصوصاً ركود اقتصادی انگلستان در دههی 20 و 30 قرن هفدهم نیز بر این انگیزه اثرگذار بود؛ البته اختلافات مذهبی قرن 16 و 17 در انگلستان نیز در روند مهاجرت بیتأثیر نبود.
این قارهی مهاجرنشین بین چندین كشور اروپایی تقسیم و هر قسمت به عنوان مستعمرهی یك كشور اداره میشد تا اینكه در سال 1763م آمریكای شمالی در مقابل انگلیس بنای طغیان را گذاشت و پس از جنگهایی كه از بهار 1775م آغاز شد، سرانجام در سال 1783 با پیروزی نیروهای آمریكایی، انگلستان استقلال آمریكا را پذیرفت.
درسال 1787 قانون اساسی ایالات متحدهی آمریكا به تصویب رسید و جرج واشنگتن به عنوان اوّلین رئیسجمهور آمریكا توسط كنگره[2] انتخاب شد و در آوریل 1789 رسماً سوگند یاد كرد و بدین ترتیب حكومت ایالات متحده آغاز به كار كرد.
این كشور بزرگ (آمریكا) از ابتدا بر پایهی غصب، استعمار، تجاوز، اشغال، جنگ و كشتار، تمدن خود را بنیاد نهاد و پس از مدتی به یك نظام قدرتمند امپریالیستی تبدیل گردید. شاخصههای این نظام مقتدر در آپارتاید، میلیتاریسم و كاپیتالیسم و امپریالیسم خلاصه میشود.
آپارتاید
بنیان دولت ایالات متحدهی آمریكا بر تبعیض نژادی سازمان یافته است. مهاجران اروپایی از ابتدا با كشتن بومیان قارهی آمریكا و متواری ساختن آنان سنگ بنای تمدن آمریكا را بنیاد گذاشته و سپس با انتخاب نظام بردهداری تمدن خود را با استثمار بردگان سیاهپوست به تكامل رساندند. گرچه از زمان شانزدهمین رئیسجمهور آمریكا، ابراهام لینكلن، دهها قانون ضدتبعیض تصویب شده است، ولی در عمل، رنگینپوستان از شهروندان درجه دو و از طبقهی فرودست آمریكا محسوب میگردند. اینك به اختصاربه این شاخصهی آمریكا میپردازیم.
*** بررسی قوانین "تبعیض نژادی" در دولت آمریكا
كشتار سرخپوستان؛ مهاجران اروپایی از ابتدای ورود به قارهی آمریكا بنای بدرفتاری و كشتار را با ساكنان بومی سرخپوست گذاشتند. حال آنكه این مردم بومی بسیار مهربان و سرشار از عواطف انسانی بودند. اینان حتی «بیگانگان را با مهر و محبت پذیرا میشدند. بنا بر عادت هدایایی به كریستف كلمب و یاران او تقدیم كردند و با ایشان به عزت و احترام رفتار نمودند» تا جایی كه وی به پادشاه و ملكهی اسپانیا نوشت: این مردم به قدری ملایم و مهربان و سلیمالنفساند كه من میتوانم به اعلیحضرتین اطمینان بدهم كه در دنیا ملتی بهتر از ایشان پیدا نمیشود. همنوعان خود را مانند كسان خود دوست میدارند. گفتارشان همواره شیرین و ملایم و مهرآمیز و همراه با لبخند است».[3]
اما مردان مهاجر و حریصی كه به دنبال طلا، این خاك دستنخورده را زیر و رو میكردند، با میزبانان مهربان خود هیچ عادلانه رفتار نكردند و احترامشان را پاس نداشتند. «آبادیهای سرخپوستان را تاراج كردند و به آتش كشیدند و صدها مرد و زن و بچه را به زور ربودند و به مقصد اروپا بر كشتیها سوار كردند تا در آنجا به غلامی بفروشند. مقاومت افراد قبیلهی «آراواك» بهانه شد تا سلاحهای آتشین و شمشیرها را آزمایش كنند و در نتیجه در دهههای بعد از 12 اكتبر 1492 (یعنی روزی كه كریستفكلمب نخستین بار قدم بر ساحل سان سالوادور گذاشت) قبایلی تماماً قتل عام شدند وصدها هزار سرخپوست به قتل رسیدند».[4]
آمریكاییان پس از استقلال با اینكه خود را مردمی آزادیخواه میدانستند، دست از جنایت علیه سرخپوستان نكشیدند. در دوران جرج واشنگتن كشتار این صاحبان خانه نیز متوقف نشد و این بار آنان را به اتهام مزدوری برای انگلیس مورد تاخت و تاز قراردادند.[5] این كشتار با همین اتهام در دوران چهارمین رئیسجمهوری آمریكا، جیمز مدیسون، شدت گرفت و جنگهای خونینی بین سرخپوستان و ارتش آمریكا در گرفت و قسمتهای وسیعی از سرزمین محل سكونت آنان در دو طرف رودخانهی می.سی.سی.پی به اشغال نظامیان درآمد و تار و مار شدند. [6]
در زمان آندرو جكسون (Andrew Jackson)، هفتمین رئیسجمهور آمریكا، به علت نابودی شدید سرخپوستان به عصر «ازاله» معروف شد. وی «با سربازان خود به جان سرخپوستان افتاد و هزاران تن از قبایل «چیروكی» و «چیكاساو» و «چكتا» و «كریك» و«سمینول» را قتل عام كرد».[7]
جنایات حكومتگران آمریكا علیه سرخپوستان هیچگاه متوقف نشد؛ در سال1867م كنگرهی آمریكا در زمان جانسون، هفدهمین رئیسجمهور آمریكا، قانونی را به تصویب رساند كه به موجب آن سرخپوستانی كه به خاطر ستمهای آمریكاییان در سرتاسر كشور پراكنده شده بودند، باید جمعآوری و در داكوتای جنوبی و اوكلاهما در كمپهای مخصوصی اسكان داده میشدند. سرخپوستان در مقابل این ستم مضاعف دست به مخالفت زدند و در نتیجه بین ارتش و آنان جنگهای سختی درگرفت. سرانجام«سرخپوستان آمریكا با از دست دادن بخش قابل ملاحظهای از نیروی انسانی وخانوادههای خود ناگزیر شدند اقامت اجباری در ایالات تعیین شده را بپذیرند». [8]
دولتمردان آمریكایی رفتار واحدی با سرخپوستان نداشتند تا صاحبان سرزمین آمریكا تكلیف خود را با میهمانان تازه وارد بدانند؛ اما آمریكاییان اگر رفتاری واحد نداشتند، هدفی واحد داشتند و آن نابودی سرخپوستان بود.
هنوز مركب قانون اسكان اجباری كنگره خشك نشده بود و جنگ همچنان ادامه داشت كه رئیسجمهور بعدی، اولیس گرانت، (Ulisses Grant) تصمیم گرفت سرخپوستان را از ایالت اوكلاهما و داكوتای جنوبی اخراجكند.
بهانهی او این بود كه در داكوتای جنوبی معادن طلا كشف شده و سرخپوستان مزاحم استخراج آن هستند. ژنرال گرانت اگر در مورد جلای وطن اسكان یافتگان داكوتای جنوبی دلیل داشت، برای تبعید سرخپوستان اوكلاهما هیچ عذری نداشت؛ اما نبرد غافلگیرانهی ارتش به هر دو ایالت كشیده شد كه منجر به قتلعام بزرگ سرخپوستان شد. این جنگ تا هفت سال دیگر به طول انجامید. «اوج این درگیریها در سال 1876 م بود كه صدها تن از زنان و مردان و كودكان سرخپوست در داكوتا قتل عام شدند و اجساد آنان در گورهای دستجمعی دفن شد».[9]
طبق آمار موجود، ایالات متحدهی آمریكا 2 هزار و چهارصد بومی داشت كه از هنگام ورود اروپاییان به آمریكای شمالی در آغاز قرن هفدهم تا اول قرن بیستم در طول سیصد سال بومیان آنجا را نابود كردند. «مهاجرنشینان آمریكایی همهی آنها را از مرد و زن و كودك كشتند. جایزهای معادل چهل لیور استرلینگ برای آوردن گیسوی آویخته به سریك بومی و یا یك سرخپوست اسیر تعیین كرده بودند. این جایزه بعد از مدتی به صد لیور ارتقاء یافت». [10]
هماكنون نیز باقیماندهی سرخپوستان از تبعیضنژادی رنج میبرند. گرچه ایالات متحده تاكنون دهها قانون ضدتبعیضنژادی را به تصویب رسانده است، اما عملاً سرخپوستان جزء طبقهی فرودست جامعهی آمریكا محسوب میشوند.
«در حال حاضر بیش از یكصد محدودهی معین سرخپوستنشین بهطور پراكنده در ایالات متحدهی آمریكا وجود دارد. میزان بیكاری ده برابر بیش از میزان متوسط در سطح كشور است و درآمد یك خانوادهی متوسط سرخپوست تنها یك سوم درآمد خانوادهی متوسط سفیدپوست است. مرگومیر در محدودهها بالاترین رقم موجود در ایالات متحده است... 50 درصد خانوادههای سرخپوست در كلبههای محقر زندگی میكنند و آب آشامیدنی خود را از منابع بالقوهی خطرناك به دست میآورند كه سبب گسترش اسهال خونی و دیگر بیماریهای مسری و عفونی میشود... كودكان سرخپوستی كه میتوانند تحصیلات متوسطه داشته باشند كماند و برای یكصد محدوده، تنها كمتر از پنجاه مدرسه وجود دارد».[11]
*** شباهت جنایت آمریكاییان نسبت به سرخ پوشان با جنایت مغولان نسبت به ایرانیان
جنایات آمریكاییان نسبت به سرخپوستان، به جنایات مغولان نسبت به ایرانیان شباهت دارد. با این تفاوت كه مغولان مهاجم پس از كشتار اولیه، مردم ایران را به رسمیت شناختند و سپس جذب فرهنگ اسلامی ایرانیان شدند؛ ولی اروپاییان مهاجر بومیان را به رسمیت نشناخته و دست از كشتارشان برنداشتند؛ فرهنگ آنان را محوكردند و از آنان جز مردمان بیهویت كه تنها وراثتشان در رنگشان تجلی كرده، چیزی باقی نگذاشتند.
استثمار سیاهپوستان؛ مهاجرین اروپایی برای توسعهی كشاورزی احتیاج به كارگر ارزان قیمت داشتند. سرخپوستان بومی به دلیل سركشی و ستیزهجویی با غاصبان اروپایی كمتر تن به بردگی یا استثمار میدادند؛ لذا تجارت بردگان آفریقایی از همان اوایل قرن هفدهم تا نیمهی دوم قرن نوزدهم به صورت رسمی و قانونی رونق گرفت.
تاجران برده با كشتیهای مخصوص حمل برده به سواحل آفریقایی میرفتند و با شكار سیاهان یا خرید اسیران جنگی ـ كه به حكم قوانین بومی آفریقا بردهی قبیلهی غالب بودند ـ از رؤسای قبایل، آنها را از اقیانوس اطلس به آمریكا منتقل میكردند.
تاجران برده، سیاهان را در بدترین شرایط با كند و زنجیر داخل قفسههایی مانند كتاب جای میدادند و از ترس شورش، آنها را جدا از یكدیگر نگه میداشتند. وضعیت بد هوا و غذا و بهداشت موجب میشد وقتی كشتی به مقصد میرسید «از هر صدبردهای كه اسیر میشدند در حدود بیست و پنج نفر آنها در آفریقا یا در راه سفرجان میسپردند». خریداران آنها را با علامتی آهنین كه در آتش گداخته بودند به نشانهی مالكیت داغ مینهادند. بردگان سیاه وقتی به مزارع آمریكاییان میرسیدند، فلاكتشان شدت مییافت؛ لذا «دو سال بعد یك سوم بردگان تازه وارد میمردند».[12]
*** افزایش تعداد برده از 679 هزار به 4 میلیون در آمریكا
انقلاب صنعتی موجب پیشرفت بزرگی در منسوجات و كشت پنبه خصوصاً در ایالات جنوبی آمریكا شد. كشتزارهای پنبه به سرعت احتیاج بیشتری به كارگر پیدا كرد و به همین جهت بردگان بیشتری از آفریقا به آمریكا منتقل میشدند. «در سال 1790م در ایالات متحدهی آمریكا 697 هزار برده بود و در سال 1861م تعداد آنها به 4 میلیون نفر افزایش یافت».[13] تا پایان قرن نوزدهم آمار نشان میدهد كه «حداقل چهارده میلیون آفریقایی از این طریق به عنوان برده فروخته شدند». [14]
آمریكاییان برای بردههای سیاه هیچ حقوق انسانی قایل نبودند؛ حتی به آنها اجازهی ازدواج نمیدادند؛ «چون خرج نگهداری اطفال از هزینهی وارد كردن برده از آفریقا بیشتر بود!»
مجازات شورش در برابر ارباب بسیار سخت و خشونتآمیز بود. به عنوان نمونه: «از پنج بردهای كه در سال 1728م متهم به توطئه علیه اربابان خود شدند دو نفر را زنده در آتش افكندند، یكی را به دار آویختند و دیگری را در رودخانه انداختند و سپس شقه كردند و نفر پنجم را به سواحل اسپانیا تبعید نمودند».[15]
بردگان سیاه حاضر بودند تن به هر كاری بدهند؛ ولی فكر فرار را از سرشان بیرون كنند؛ زیرا اگر بردهای فرار میكرد، «دستهایش را میبریدند، سپس باقیماندهی دست مجروح را در قیر جوشان فرو میبردند و آنگاه وی را به دار میآویختند».[16]
لینچ[17] كردن یكی از روشهای كشتار سیاهپوستان در سدههای گذشته آمریكا بود. در سده گذشته هزاران سیاهپوست طبق این قانون و حشیانه به قتل رسیدند.[18]
با همهی این سختگیریها و خشونتهای غیرانسانی جنبشهای ضدبردهداری در آمریكا شروع شد. در ایالات شمالی آمریكا به دلیل صنعتی بودن و بینیازی از بردهداری، تبلیغاتی علیه برده فروشی و بردهداری آغاز شد. ابراهام لینكلن در فعالیتهای تبلیغاتی نامزدی ریاست جمهوری، الغاء بردهداری را جزو شعارهای انتخاباتی خود قرار داد و سرانجام در نوامبر 1860م شانزدهمین رئیس جمهور منتخب شد.
ایالات جنوبی از این انتخاب، نارضایتی خود را اعلام كردند و سخن از تجزیه به میان آوردند. ابراهام لینكلن برای رضایت ایالات جنوبی اعلام كرد منظورش از الغاء بردهداری این نیست كه در هر جا بردهداری وجود دارد آن را لغو كند، بلكه میخواهد از توسعهی بردهداری به استانهای دیگر جلوگیری كند. عقبنشینی لینكلن سودی نبخشید و از آوریل سال 1861م جنگهای تجزیهطلبانهی آمریكا آغاز شد و تا چهارسال به طول انجامید.[19]
با همهی تعریف و تمجیدهایی كه از لینكلن شده است، او هیچگاه مخالف تبعیض نژادی نبود، او بر مبنای مصالح سیاسی ـ حتی اگر حمل بر صحت كنیم ـ مدافع الغاء بردهداری با حفظ تبعیض نژادی بود.
لینكلن با صراحت تمام در قبول تبعیض نژادی، گفت: «من هرگز طرفدار برابری اجتماعی و سیاسی نژادهای سفید و سیاه، به هر صورتی كه باشد نبودهام و نیستم. من هرگز طرفدار این نبودهام و نیستم كه به سیاه پوستان حق انتخاب كردن یا انتخاب شدن داده شود، یا بتوانند به عضویت هیئت منصفه درآیند، یا به مشاغل دولتی منصوب شوند، یا به آنها اجازه داده شود كه با سفیدپوستان ازدواج كنند، و حتی اضافه میكنم كه بین نژاد سفید و سیاه یك اختلاف طبیعی اساسی وجود دارد كه تصور میكنم كه برای همیشه مانع شود تا آنها بتوانند بر پایهی برابری اجتماعی و سیاسی با هم زندگی كنند، و با هم به سر برند و از طرفی هم ناگزیرند كه در جوار هم زندگی كنند، ناچار یكی از این دو نژاد باید وضع و موقعیتی برتر و دیگری وضع و موقعیتی پایینتر داشته باشد. من نیز مثل همه، طرفدار دادن این برتری به نژاد سفید هستم».[20]
با این تفكر نژادپرستانه بسیار بعید است كه ابراهام لینكلن با انگیزههای بشردوستانه در تلاش برای آزادی بردگان بوده است.
او در سخنرانی دیگری میگوید: «اگر در بین ما كسی باشد كه به مشكلاتی كه نظام بردهداری ایجاد كرده است توجه نداشته باشد و بیدرنگ و به نحوی مؤثر، خود را از شر بردهداری خلاص نكند... او حق ندارد كه با ما باشد». [21] از این رو به نظر میرسد كه مشكلات یا مصالح سیاسی و اجتماعی نظام بردهداری انگیزهی، اصلی لینكلن بوده است.
جنگ بین شمال و جنوب امیدی در دل بردگان سیاه جنوبی دمید و تعداد زیادی از آنها از جنوب فرار كردند و خود را به شمال رساندند و به ارتش لینكلن پیوستند. سرانجام جنگ شمال و جنوب به دلیل صنعتی بودن و پرجمعیت بودن شمال[22] با پیروزی شمالیها خاتمه یافت و اعلامیهی آزادی بردگان صادر شد؛ اما این آزادی نیز به نفع بردگان تمام نشد؛ زیرا سیاهان از این پس احتیاج به مسكن، نان و ازدواج داشتند. نه كار صنعتی میدانستند كه در شمال مشغول كار شوند و نه جنوبیها به آنان كار میدادند؛ زیرا سیاهان را عامل شكست خود میدانستند. بعدها سیاهپوستی در این مورد گفت: «خیمهها و چادرها بركنده شدند، نه جایی برای اقامت و نه چیزی برای خوردن وجود دارد. این است آزادی بزرگ».[23]
جنبشهای ضد بردهداری، اعلامیهی آزادی بردگان، و قوانین كنگره هرگز نتوانست نژادپرستی را در آمریكا به پایان برد. سیاهان هنوز به عنوان شهروند درجه 2 و از طبقهی زیردست جامعهی آمریكا محسوب میشوند.
تبعیض در استخدام، بیكاری مضاعف نسبت به سفیدپوستان، درصد بالای فقر و بیسوادی، كثرت زندانیان سیاهپوست، برخورد خشن و تبعیضآمیز پلیس و... همه نشان از تبعیض نژادپرستانهی ایالات متحدهی آمریكا میدهد. رفتار نهادینه شدهی آمریكاییان با نژاد سیاه هنوز خبر از آن میدهد كه تا یك قرن و نیم بعد از اعلامیهی آزادی بردگان، رفتار با سیاهان تغییری نكرده است. هنوز جنبشهای سیاهان آمریكا خبر از رفتار تبعیضآمیز میدهند.
پی نوشت:
- كریستف كلمب با انگیزهی یافتن راه دریایی نزدیكتر به هند، موفق شد قارهی آمریكا را كشف كند. وی از سال 1492 تا 1502 چهار بار در سواحل قارهی آمریكا پیاده شد. در آخرین سفر خود (1502 تا 1504) سواحل آمریكای مركزی را كشف نمود.
- ساختار مستعمرات انگلیس در هر ایالات آمریكا عبارت بود از فرمانروایی كه از طرف انگلیس انتخاب میشد و مجمعی كه در هر ایالت به قانونگذاری میپرداخت. مجموعهی این مجامع از سیزده ایالت دور هم جمع شدند و كنگرهی مشترك مهاجرین را تأسیس كردند. این كنگره نقش فرماندهی و رهبری را در جنگهای استقلال به عهده داشت. جرج واشنگتن نیز به عنوان رئیس جمهور از طرف همین كنگره انتخاب شد.
- دی براون، فاجعهی سرخپوستان آمریكا (دلم را به خاك بسپار)، ترجمهی محمد فارابی، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1367، ص 24
- همان، ص 25
- احمد ساجدی، از جورج واشنگتن تا جورج بوش، تهران، انتشارات محراب قلم، 1370، ص 17
- همان، ص 34
- دی براون، پیشین، ص 30
- احمد ساجدی، پیشین، ص 82
- همان، ص 85
- آ. افیموف و سایر نویسندگان، تاریخ عصر جدید، ترجمهی فرید و شابان، تهران، انتشارات شباهنگ، چ1، 1359، ص 38
- ادوارد باسكاكف، رانده شدگان آمریكا، ترجمهی محمد روحی، تهران، انتشارات توكا، 1357، ص 30
- آن مانتفیلد، دورهای از بردهداری (تجارت برده)، ترجمهی محمود فلكی مقدم، تهران، انتشارات گوتنبرگ، 1357، ص 48
- جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ج2، ترجمهی محمود تفضلی، تهران، انتشارات امیركبیر، 1361، ص 1084
- همان، ص 19
- بنجامین كوارلز، سیاهان آمریكا را ساختند، ترجمهی ابراهیم یونسی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1355، ص 22
- آ. افیموف و سایر نویسندگان، پیشین، ص 39
- قانون لینچ (Lynch-law) روشی بود در ایالت متحدهی آمریكا كه عدهای از مردم فردی را دستگیر میكردند و خودشان در همان خیابان محاكمه و اعدام میكردند. این قانون از نوشتهها و عمل سرهنگ چارلز لینچ تأسیس شد. وی فرمانده یك گردان ویرجینیایی بود كه در جنگهای استقلال هر كس متهم به مخالفت بود طبق دستور این سرهنگ بدون محاكمهی رسمی اعدام میشد.
- ادوارد باسكاكف، پیشین، ص 75
- جواهر لعل نهرو، پیشین، ص 1087
- كلود ژولین، آمریكا در دو قرن، (رؤیا و تاریخ)، ترجمهی مرتضی كلانتریان، تهران، انتشارات آگاه، 1357، ص 396
- همان، ص 397
- ایالات جنوبی با جمعیت 000/000/6 سفیدپوست و 000/500/3 برده با اقتصادی كشاورزی و ایالات شمالی با جمعیتی 000/000/20 نفر و اقتصادی صنعتی
- آن مانتفیلد، پیشین، ص 99
منبع: پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی